مرا گوید مخوان شعر غم انگیز
که حسرت عقده ها گردد در گلویم!
خدارا،با که گویم کاین ستمگر
غمم را هم نمی خواهد بگویم فریدون مشیری
منم منم به خدا ، این منم که شب همه شب
به بام تو پا می نهم به بیم و امید
اگر زشوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
تورا بجای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تورا بخاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تورا برای دوست داشتن دوست می دارم
تورا به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تورا به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچوقت نریخت
لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزو های مهال
به خاط نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تورا به خاط دود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم
تورا به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره هادوست می دارم
تورا به اندازه ی همه کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو رابرای دوست داشتن دوست می دارم
تورا به جای همه کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم